کیان کوچولوکیان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

فرشته کوچولویه مامانی

چیدن اتاق پسری

سلام نانازم هفته پیش کمدات اومد و منو بابایی که از قبل اتاقت رو مرتب کرده بودیم کمداتو چیدیم و همه چی مرتب شد خیلی خوب بود کلی ذوق کرده بودیم منو بابایی،البته دختر خاله هات هم اومدن کمکمون برا چیدن بعدش هم کادو آوردن واسه اینکه وسایلات اومدن، زن عمو هم همچنین برات کادو آورد،حالا بعدا سر فرصت برات عکس میزارم عزیزم ماشاله مامانی اصلا تکونات فرق نکرده و همیشه واسه من قر میدی، این خیلی خوبه چون منو  نگران نمیکنی و خیالم ازت راحته یه عادتی کردی، دوست داری بشینم و دستمو بزارم رو شکمم و تو هم واسه خودت بازی کنی. به محض اینکه گرمای دستم رو حس میکنی سریع خودتو میرسونی همونجا و واسه خودت بازی بازی میکنی عزیزم ...
25 آذر 1392

دل نوشته مامان رخساره(2)

سلام پسرم امروز رفتم سراغ دفتر خاطراتم،دفتری که دلنوشته هامو هر از گاهی توش مینوشتم،وقتی بازش کردم دیدم خیلی وقته سراغش نرفتم و شروع کردم به نوشتن، میخوام اونا رو اینجا هم بنویسم تا ماندگارتر بشه. به نام خداوند مهربونم دفتر را ورق میزدم از آخرین نوشته ام تا به امروز چیزی حدود دوسال می گذرد.چه اتفاق هایی که در این بین افتاده که من ثبتشان نکرده ام. امروز بیست و پنجم آذر ماه سال 1392 می باشد. هم اکنون کودکی در درون من در حال رشد و تکامل است.کودکی که از وجود من است،کودکی که منتظرش بودم و الان هم منتظرم تا به آغوش بگیرمش.خدا را شکر میکنم بابت اینکه باز هم به من نظر کرد و باز هم لطف خودش را نثارم کرد. روزگاری ...
25 آذر 1392

32 هفتگی پسرم

سلام پسرم عزیزم امروز با کلی خبر برات اومدم مامانی، اول از همه بهت بگم که مامانی به خاطر دیابت بارداری مجبور شد انسولین بزنه و تحت درمان یه دکتر دیگه هم باشه،روزی دو بار باید انسولین بزنم ولی اشکالی نداره بزا تو خوب باشی من همه چیو تحمل میکنم بدترین دردها رو هم حاضرم تحمل کنم ولی تو صحیح و سالم بیای بغلم عزیزم خوشگل مامانی،هفته پیش با بابایی رفتیم مشهد و واست خرید کردیم .اون دفعه که بهت گفتم کمداتو سفارش دادیم نشد و کنسلش کردیم حالا این دفعه رفتیم و از اون بهترش رو از شاندیز مشهد سفارش دادیم ایشاله که به سلامتی ازشون استفاده کنی دست بابایی هم درد نکنه که هزینشو داد و طبق معمول هم دست روی بهترین ها گذاشت مخصوصا واسه پ...
13 آذر 1392

دل نوشته مامان رخساره (1)

آرام جانم، امروز آمده ام با تو از عشق و دوست داشتن سخن بگویم. ای امید زندگیم،شور و شوقی ست در وجودم همراه با نگرانی هایی که قرار است زین پس همره مادرانگیم باشد. زیباست نگران شدن برای حال و احوال خودم اما به خاطر وجود تو زیباست مراقبت از خودم ولی به دلیل وجود نازنین تو زیباست افزون شدن عشق میان من و پدرت به بهانه تو زیباست لطف پروردگار به من به خاطر بودن تو در من زیباست ... . عاشقانه هایم را نثار تو میکنم فرزندم تویی که هم اکنون در بطن من آرام گرفتی و نفسهایت به نفسهایم،و رگ و خونت به رگ وخونم پیوند خورده است مینویسم و آرام برایت نجوا میکنم تا عشق مادرانه ام در اعماق وجودت لانه گزیند، تا...
27 آبان 1392
1